تا چند به خود در نگري چنديني
در هستيِ خود رنج بري چنديني
يك ذرّه چو واديد نخواهي آمد
خود را چه دهي جلوهگري چنديني
آن به كه ز عقل خود جنون يابي باز
ور دل طلبي ميان خون يابي باز
تا يك سر سوزن از تو باقيست هنوز
سر رشتهي اين حديث چون يابي باز
گر ميخواهي كه باز يابي اين راز
بيخود شو و با بيخودي خويش بساز
چون بيخوديست اصل هر چيز كه هست
تو كي يابي چو در خودي جوئي باز
اول باري پشت به آفاق آور
پس روي به خاك كوي عشاق آور
گر ميخواهي كه سود بسيار كني
سرمايهي عقل و زيركي طاق آور
آنجا كه روي به پا و سر نتوان رفت
ور مرغ شوي به بال و پر نتوان رفت
از عقل برون آي اگر جان داري
كاين راه به عقل مختصر نتوان رفت
در هستيِ خود رنج بري چنديني
يك ذرّه چو واديد نخواهي آمد
خود را چه دهي جلوهگري چنديني
آن به كه ز عقل خود جنون يابي باز
ور دل طلبي ميان خون يابي باز
تا يك سر سوزن از تو باقيست هنوز
سر رشتهي اين حديث چون يابي باز
گر ميخواهي كه باز يابي اين راز
بيخود شو و با بيخودي خويش بساز
چون بيخوديست اصل هر چيز كه هست
تو كي يابي چو در خودي جوئي باز
اول باري پشت به آفاق آور
پس روي به خاك كوي عشاق آور
گر ميخواهي كه سود بسيار كني
سرمايهي عقل و زيركي طاق آور
آنجا كه روي به پا و سر نتوان رفت
ور مرغ شوي به بال و پر نتوان رفت
از عقل برون آي اگر جان داري
كاين راه به عقل مختصر نتوان رفت
- شنبه ۲۳ اسفند ۹۳ ۱۵:۰۲
- ۳۶ بازديد
- ۰ نظر