مرد با عصبانيت دست كودك را گرفت و چندين مرتبه ضربات محكمي بر دستان كودك زد بدون اينكه متوجه آچاري كه در دستش بود شود.
در بيمارستان كودك به دليل شكستگي هاي فراوان انگشتان دست خود را از دست داد. وقتي كودك پدرخود را ديد با چشماني آكنده از درد از او پرسيد : پدر انگشتان من كي دوباره رشد ميكنند؟
مرد بسيار عاجز و ناتوان شده بود و نميتوانست سخني بگويد، به سمت ماشين خود بازگشت و شروع كرد به لگد مال كردن ماشين.
و با اين عمل كل ماشين را از بين برد و ناگهان چشمش به خراشيدگي كه كودكايجاد كرده بود خورد كه نوشته بود :
( دوستت دارم پدر ! )
روز بعد مرد خودكشي كرد!
عصبانيت و عشق محدوديتي ندارند.
چيزها براي استفاده كردن هستند و انسان ها براي دوست داشتن.
مشكل دنياي امروزي اين است كه انسانها مورد استفاده قرار ميگيرند و اين درحالي است كه چيزها دوست داشته ميشوند.
- شنبه ۲۳ اسفند ۹۳ ۱۵:۰۱
- ۲۸ بازديد
- ۰ نظر