چشمان باراني

چه رنجي مي كشد آنكس كه انسان است و از احساس سرشار

بحر طويل

رفقا خاطر خود شاد بداريد و ره غم مسپاريد و گل و لاله بباريد و به هر سو بگذاريد كه يك بار دگر فصل بهار آمد و نوروز درآمد ز در وكرد طبيعت هنر و ابر برآورد سر و ريخت ز باران گهر و سبز شد از نو شجر و داد نويد ثمر و گشت چنان جلوه گر و يافت جهان زيب و فرو لطف و صفايي دگر و كرد غم از دل به در .  مي دهدت باد بهاري خبر از طي شدن فصل زمستان كه كني ترك شبستان و تو هم چون گل خندان بزني خيمه به بستان و ببيني كه گلستان ز گل و لاله و ريحان و ز باريدن باران شده چون روضه ي رضوان همه پر لاله ي نعمان همه پر نرگس فتان همه پر گوهر و مرجان غرض اي نور دل و جان منشين زار و پريشان كه شوي سخت پشيمان . چو دهي فرصت عيش و طرب از دست در اين فصل دل انگيز و فرح زا كه صفا داده به هر باغ و به هر راغ و چنان ساحت فردوس برين كرده جهان را .ـــــــــــــــــــــــ.همه جا زمزمه ي سال جديد و همه را شوق شديد و سخن از گردش عيد است گل سرخ و سپيد است كه بر خاك پديد است . در اين عيد سعيداست كه بس روح اميد است كه در جسم دميده است زهر سوي نويد است كه بر خلق رسيد است ولي من ز رُخم رنگ پريده است كه هنگامخريد است و از اين فقر شديد است كه قلبم تركيده است و دلم سخت تپيده است به يك سوي مجيد است كه خونم بمكيده است به يك سو فريده است همين خير نديده است كه پيوسته پريده است به جان من مسكين كه برايش بخرم كفش و كلاه و كت و جوراب بدان سان كه ز هر باب فتد دل به تب و تاب شب از چشم پرد خواب ولي سال نوين با همه ي خرج تراشي كه كند مايه ي شادي است سر آغاز بهار است و زماني خوش و خرم كه به هر سو و به هر كوي كني روي و كشي بوي و ببيني رخ دلجوي و سر و صورت نيكوي و كني جامه ي نو در بر و از صبح الي شام به صد شوق نهي گام در خانه ي اقوام پي ديدن و بوييدن و بوسيدن و ليسيدن دست و سر و روي پدر و مادر و همشيره و داداش و عموجان و فلان دايي و هر عمه و هر خاله و هر حاجي و هر باجي و لب باز كني در پي وراجي و بس نغز بگويي و بسي كام بجويي و بخندي چو بيني همه را خرم و آزاد چنان شاخه ي شمشاد عُِمومند بسي شاد و ندارند ز غم داد و نيارند ز غم ياد و نباشند به فرياد اگر

 بچه و گر تازه جوانند پي عيش روانند و گر پير زنانند چو گل خنده زنانند و چنينند و چنانند . به هر حال بود عيد نشاط آور نوروز بدان سان فرح اندوز و طرب ساز و تعب سوز كه روشن كند از پرتو اميد دل هموطنان را . ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .. هفت سين چيده شود باز به هر جا و ز نو سبزه در آيد به بر سركه و سير و سَمَك و سيب و سماق و سمنو دور برش از طرفي سبزه ي سبز و طرفي سيم سپيد و طرفي سنبل آبي طرفي ماهي سرخ است كه در آب خورد تاب و زند غوطه و بر گرد چنين منظره ي نغز و فريبنده و زيبنده و پر لطف و صفا شربت و شيريني و نقل و شوكلات است بسي آب نبات است كه چون شهد مهنّاست به شيريني حلواست چو بادام منقّاست و يا چون گز اعلاست . غرض ، جان تو فرداست كه روز خوشي ماست هر آن كس كه در اين جا و در آن جاست چه پير است و چه برناست چه نادار و چه داراست كند سور چراني ز چپ و راست دگر باره براي به كف آوردن عيدي قمر و شمسي و هوشنگ و حسين و حسن و اكبر و مسعود بر آرند سحر زود سر از خواب و پي نيل به مقصود به هر كس كه غني بود بپيچيد چنان دود بسي اسكن موجود كه از جيب تو مفقود شود در پي پرداختن عيدي و اين مسئله در عيد چنان رونَقش افزود كه بگشود در كيسه ي خود مشد آقا محمود كه از بس كِنِس بود نمي ديد كسي زو كرم و جود و براي دو سه تومان عصبي مي شد و مي بست به دشنام زمين را و زمان را . ــــــــــــــــــــــــ عده اي نيز از آن پيش كه تحويل شود سال نو افتد در انديشه ي سير و سفر و گردش و خيزيد و گريزيد ز شهر خود و رو جانب شهر دگر آرند و شتابند به قزوين و به گيلان و به نوشهر و به گرگان و به تبريز و به زنجان و به قوچان و فريمان و به سمنان و به يزد و قم و كاشان و به كرمان و صفاهان و خراسان و بروجرد و لرستان و به نيريز و به ترشيز و به هر شهر و به هر قريه كه يك هفته در آن جا بمانند و بسي كام برانند كه هم خوش گذرانند و هم آخر برهانند گريبان خود از خرج پذيرايي نوروز و گرفتاري سال نو و بر دوش نگيرند چنين بار گران را .  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ طي سال نو و هر سال كه از آن راست به دنبال الهي كه به تاييد خداوند بهين خوش گذرد بر همه از كارگر و رنج بر و پيشه ور و اهل ادارات چه اعلي و چه ادني چه رئيس و چه مدير و چه مشاور و  مشير و چه سفير و چه وكيل و چه وزير و چه فقير و چه نمد مال و چه دلال و چه حمّال و چه رمال و چه باحال و چه بي حال و چه بقال و چه عطار و چه سمسار و چه بوجار و چه نجار و چه تجار و چه ابزار و چه خباز و چه بزاز و چه لباف و چه طواف غرض جمله ي اصناف ، كه دورند ز انصاف و قرينند به اجحاف ، الهي كه به زربافي زرباف و به علافي  علاف ، خداوند در اين جامعه جور همه را جور كند غصه ز ما دور كند چاره ي رنجور كند خرم و مسرور كند خاطر هر پير و جوان را .


نصيحت بيجا

سلام اين دفعه با يك بحر طويل آمدم خدمتتان تا كه كنم شاد دمي خاطر آن سرو روان را.

تاجري منعم و دار و جوانمرد شبي مجلس و مهماني با فر و شكوهي و فرو چيد سر ميز زهر چيز و در آن بزم طرب خيز و تعب ريز، خوش و خرم و مسرور،براي زدن سور خبر كرد تمام رفقا را.

بچه او كه سر ميز غذا همدم و هم سفره وي بود ،به ناگه بزد دست به پهلوي وي و گفت:پدر،حرف مرا گوش بده.چون پدر وي متوجه نشد او بار دگر دست به پشتش زدو گفتا كه پدر گوش بده الغرض آنقدر چنان كرد كه آخر پدرش زد تشرش، گفت كه اي بپچه بي تربيت بي ادب آخر چقدر باتو بگويم كه بهنگام غذا حرف نبايد بزني بچه از اين توپ و تشر جا زدو ساكت شدو گرديد مصمم كه به يك سو نهد چو ن و چرا را

چون غذا صرف شد و جمله حضار پراكنده شدن آن پدر از بچه شيرين دهن خويش بپرسيد كه اي جان پدر آنچه كه ميخواستي اندر وسط صرف غذا در بر حضار بگويي وشدم مانع گفتار تو الحال بگو .گفت دگر موقع آن حرف گذشت است در آن وقت كه رفتم به تو حرفي بزنم خرمگسي مرده ميان پلوت بود و پلو هم جلوت بود و دلم خواست تورا سازم از آن واقعه آگاه كه ناگاه دويدي وسط حرف منو حرف مرا زود بريدي و جويدي مگسه توي غذارا  

 


زيباست






















سايه هوشنگ ابتهاج

پيش ساز تو من از سخر سخن دم نزنم / كه بياني چو زبان تو ندارد سخنم

ره مگردان و نگه دار همين پرده راست / تا من از راز سپهرت گرهي باز كنم

صبر كن اي دل غم ديده كه چون پير حزين / عاقبت مژده نصرت رسد از پيرهنم

چه غريبانه تو با ياد وطن مي نالي / من چه گويم كه غريب است دلم در وطنم

همه مرغان هم آواز پراكنده شدند / آه ازين باد بلاخيز كه زد در چمنم

شعر من با مدد ساز تو آوازي داشت / كي بود باز كه شوري به جهان درفكنم

ني جدا زان لب و دندان چه نوايي دارد؟ / من ز بي هم نفسي ناله به دل مي شكنم

بي تو ديگر غزل "سايه" ندارد لطفي / باز راهي بزن اي دوست كه آهي بزنم

پاينده باد ايران


سايه هوشنگ ابتهاج

آن كه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهايي ما را به رخ ما بكشد تنه‌اي بر در اين خانهٔ تنها زد و رفت


سوال

ميگ ميگ:
الف) در اتوبان شهيد همت توسط پليس گشت نامحسوس شناسايي و شطرنجي شد.
ب) به خاطر عبور از سرعت نور با انرژي تبديل شد.
ج) در تصادفات رانندگي كشته شد.
د) توسط گرگ منافق كوردل خورده شد

جواب لطفا


حافظ

در نظربازي ما بي‌خبران حيرانند

من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولي

عشق داند كه در اين دايره سرگردانند

جلوه گاه رخ او ديده من تنها نيست

ماه و خورشيد همين آينه مي‌گردانند

عهد ما با لب شيرين دهنان بست خدا

ما همه بنده و اين قوم خداوندانند

مفلسانيم و هواي مي و مطرب داريم

آه اگر خرقه پشمين به گرو نستانند

وصل خورشيد به شبپره اعمي نرسد

كه در آن آينه صاحب نظران حيرانند

لاف عشق و گله از يار زهي لاف دروغ

عشقبازان چنين مستحق هجرانند

مگرم چشم سياه تو بياموزد كار

ور نه مستوري و مستي همه كس نتوانند

گر به نزهتگه ارواح برد بوي تو باد

عقل و جان گوهر هستي به نثار افشانند

زاهد ار رندي حافظ نكند فهم چه شد

ديو بگريزد از آن قوم كه قرآن خوانند

گر شوند آگه از انديشه ما مغبچگان

بعد از اين خرقه صوفي به گرو نستانند


بدون شرح

عروس خانم براي بار سوم مي گم، وكيلم
كه شما را با مهـريه ي شونصــد هزار سكه
به عقد آقاي داماد درآورم؟
_ با اجازه ي بزرگترا بـــــــــــــــــله!
_ داماد جان، وكيلــــــم؟
_ بــــــــــــــــــعععععع ............. له!

!

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

 بابا، تعداد آدما بيشتره يا الاغا؟
_ والا عزيزم درصد كه بگيري

 توي آدما تعداد الاغا بيشتره از

 تعداد الاغا توي الاغا

يكشنبه ۱ دي ۱۳۸٧ توسط فرزاد(بناب) |


جاده مرگ، خطرناك ترين جاده جهان (عكس)

 

جاده مرگ، خطرناك ترين جاده جهان (عكس)

بنا بر گزارش انجمن بين المللي سفرهاي امن جاده اي، عنوان خطرناك ترين جاده دنيا به جاده يونگاس در بوليوي آمريكاي جنوبي تعلق مي گيرد. اگر جاده هاي ديگر خطرناك به نظر مي رسيدند، پا گذاردن در اين جاده نوعي خودكشي محسوب مي شود. اين جاده دهه 1930 توسط زندانيان جنگ پاراگوئه ساخته شد. يونگاس با اسم مستعار "جاده مرگ" تنها مسيري است كه از اعماق جنگل آمازون و رشته كوه هاي بلند آَندز و دره هاي عميق آن مي گذرد تا دو شهر لاپاز و كورويكو را به هم متصل كند. رانندگي در طول مسير جاده يونگاس همانند رانندگي بر روي ترن هوايي است. در بعضي از نقاط ارتفاع جاده به 3600 متر از سطح دريا مي رسد حال آنكه دره اي با عمق 2800 متر به فاصله چند سانتي متر از كنار جاده قرار دارد و كوچكترين خطا باعث سقوط به آن دره عميق مرگبار مي شود. تصاوير در فصول مختلف سال و از مكان هاي متفاوت اين جاده تهيه شده است












































محتسب و مست پروين اعتصامي

محتسب مستي به ره ديد و گريبانش گرفت مست گفت اي دوست اين پيراهن است افسار نيست گفت مستي، زان سبب افتان و خيزان مي‌روي گفت جرم راه رفتن نيست، ره هموار نيست گفت مي‌بايد تورا تا خانهٔ قاضي برم گفت رو صبح آي، قاضي نيمه‌شب بيدار نيست گفت نزديك است والي را سراي، آنجا شويم گفت والي از كجا در خانهٔ خمار نيست؟ گفت تا داروغه را گوييم، در مسجد بخواب گفت مسجد خوابگاه مردم بدكار نيست گفت ديناري بده پنهان و خود را وارهان گفت كار شرع، كار درهم و دينار نيست گفت از بهر غرامت، جامه‌ات بيرون كنم گفت پوسيده‌است جز نقشي ز پود و تار نيست گفت آگه نيستي كز سر درافتادت كلاه گفت در سر عقل بايد، بي‌كلاهي عار نيست گفت مي بسيار خوردي زان سبب بيخود شدي گفت اي بيهوده‌گو حرف كم و بسيار نيست گفت بايد حد زند هشيار مرد مست را گفت هشياري بيار اينجا كسي هشيار نيست